الیناالینا، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره

اون که از گل بهتره.............

سوغات عمو رسام و..........

تقریبا 2 هفته پیش این عروسک خوشگلو عمورسام از مالزی برات فرستاد                      مرسی عموجون دست عمو رسام درد نکنه که این باربی خوشگلو برات فرستاد          21بهمن قرارشد که بامامانی قبل از شام بریم خونه خاله جون بابایی تا تو کمی با آنا وعلی بازی کنی ولی خوب برای مامانی مهمان اومد وبه خاطر اینکه بد موقع شده بود دیگه گذاشتیم کهاول شام بخوریم وبعدازشام بریم که مامانی به سفارش بابایی کوبیده درست کرد توهم که عاشق کبابی اینجاهم منتظری که مامانی سریعتر سیخهارو بگیره وبرات کباب آماده کنه  ویک دفعه یه چیزی گفتی که خی...
24 بهمن 1390

نانای من مریض شد

جمعه رفتیم خونه باباجون وکلی با آنا بازی کردی موقع رفتن آنا خیلی گریه کردی ماهم قول دادیم که فردا ببریمت خونه خاله بابایی تا باآنا بازی کنی وسوغاتایی که از کیش براشون اوردیم روبهشون بدیم ولی از عصر مرتب میگفتی گوشم درد میکنه ماهم بردیمت دکتر  وقتی دکتر گوشتو دیدخیلی مارونگران کرد وگفت گوشت عفونت داره وکلی دارو بهت داد ولی مادارو هارو بهت ندادیم وصبح بردیمت متخصص و گوش الینا رودید گفت مشکل نداره وفقط کمی التهاب داره وقتی دکتر میخواست معاینت کنه همش میزدی زیر دستش ومیگفتی نکن اااااااااانکن دکترم همش میخندید وخیلی ازت خوشش اومد به خاطر همین یک پازل بهت داد عصرم که دایی امین اومد خونمون             &...
17 بهمن 1390

هفته ای که گذشت

چند روزی که مامانجون وخاله ریحانه پیشمون بودن خیلی خوش گذشت    ای آدم فروش من وبابایی رو فراموش کردی وهمش خودتو با بازی کردن بامامانجون سرگرم میکردی با مامانجونت میرفتی تو اتاق خواب ودر رو روی من وخاله ریحانه می بستی وباهم دیگه (شون د شیپ) نگاه میکردین وبه ما اجازه ی ورود به اتاقو نمیدادی ای روززززززززگااااار جمعهبعد از خوردن ناهار رفتیم خونه خاله جون من وبعد از چند ساعت برگشتیم خونه البته مامانجونت باما نیومد وهمونجا پیش آبجی خانومشون موندن توهم که کلی برای مامانجونت گریه کردی خلاصه فردا رفتیم دنبال مامانجونت واز اونجا رفتیم خونه خاله زیبا اونجا هم کلی بازی کردی وشب که خاله ریحانه میخواست با مامانجون خونه خاله بمونه وماهم میخو...
15 بهمن 1390
1